
سایت جلوات(جمع جلوه)
WWW.JALAVAT.IR
کل مطالب : 154
کل نظرات : 20
آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 18
آمار بازدید
بازدید امروز : 309
بازدید دیروز : 873
ورودی امروز گوگل : 36
ورودی گوگل دیروز : 25
آي پي امروز : 56
آي پي ديروز : 46
بازدید هفته : 5,555
بازدید ماه : 19,239
بازدید سال : 40,162
بازدید کلی : 45,781
اطلاعات شما
آی پی : 54.198.164.83
مرورگر :
سیستم عامل :
امروز : شنبه 01 اردیبهشت 1397
- حدیث درباره احترام به دیگران و بزرگتر ها
- احترام به دیگران از دیدگاه قرآن
- در محیط مدرسه تحمل افکار دیگران,احترام به افکار دیگران را چگونه تمرین کینم؟
- احترام و بزرگ داشتن یکدیگر/ احادیثی جالب درباره رفتار با دیگران
- احترام و نيكي به والدين در قرآن
- هدف از حجاب چیست؟
- چگونه به نماز خواندن عادت کنیم و تنبلی رو کنار بزاریم؟
- چگونه به دیگران احترام بزاریم؟
- دعای امام زمان برای برآورده شدن حاجت ها
- سيره ي نبوي بهترین الگوي جامعه ي اخلاقي



داستانهاي کوتاه از زندگي امام محمد باقر (ع)
ارتباط دوستانه امام با مردم
اوعبيده گويد: من همراه امام باقر عليه السلام بودم ، به هنگام سوار شدن به کجاوه اول من سوار مى شدم و سپس او. وقتى بر روى مرکب قرار مى گرفتيم حضرت به من سلام مى کرد و همانند مردى که رفيقش را به تازگى نديده باشد احوالپرسى مى کرد و دست مى داد، و هنگام پياده شدن پيش از من پياده مى شد و وقتى از کجاوه پياده مى شديم سلام مى کرد مانند کسى که رفيقش را به تازگى نديده باشد احوالپرسى مى کرد.

روزي حضرت سليمان مورچه اي را در پاي کوهي ديد که مشغول جابجا کردن خاک هاي پايين کوه بود. از او پرسيد: چرا اين همه سختي را متحمل مي شوي؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر اين کوه را جابجا کني به وصال من خواهي رسيد و من به عشق وصال او مي خواهم اين کوه را جابجا کنم. حضرت سليمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشي نميتواني اين کار را انجام بدهي.مورچه گفت: تمام سعي ام را ميکنم.. حضرت سليمان که بسيار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود براي او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدايي را شکر مي گويم که در راه عشق، پيامبري را به خدمت موري در مي آ ورد...
تمام سعي مان را بکنيم، پيامبري هميشه در همين نزديکي ست...

روزي حضرت موسي براي مناجات به كوه طور مي رفت و شيطان هم در پي او رفت. يكي از فرشتگان شيطان را نهيب زد و گفت: از دنبال موسي برگرد كه او كليم خداست مگر اميد داري كه بتواني او را بفريبي؟ شيطان گفت: آري. چنان كه پدر او حضرت آدم را به خوردن گندم فريفتم از موسي هم اميد دارم كه چنين شود حضرت موسي متوجه شد .